فهرست مطالب
در این مطلب به به توضیح و دسته بندی احساسات می پردازیم که احساسات چه چیزی می توانند باشند و اصلا به چه دسته بندی هایی می توانند تقسیم شوند.آیا ما احساسات خود را می شناسیم؟
بدن انسان مانند هرچیز دیگری در طبیعت، کارکرد و عمل خاصی دارد. این تغییرات فیزیکی در بدن (به عنوان نمونه خشم، غم و اندوه یا ترس) دقیقا به همان شیوه که یک گیاه میتواند در فرایند رشد به گل یا علف هرز تبدیل شود، در انسان نیز وجود دارد. در واقع خود این کارکردها و عملکردها هیچ مفهومی را نمایان نمیکنند و این ذهن انسان است که به حوادث فیزیکی معنی میدهد، وگرنه حوادث و اعمال فیزیکی خود به خود هیچ معنایی ندارند.
از زمان شروع تحقیق در مورد دسته بندی احساسات، دو مکتب فکری به ظهور رسیدهاند:
مکتب نخست کسانی هستند که میگویند در اثر آموزش کوتاهی، میتوان دقیقا احساسات را فهمید و نامگذاری کرد.
دسته دوم کسانی هستند که میگویند احساسات را میتوان از منظری خاص بررسی کرد، اما نمیتوان تمام آنها را دقیقا متمایز از هم بازشناخت.
رویکرد اول در تفسیر احساسات به کلمات و دستهبندی های مشخص اتکا میکند؛ این روش طبقه بندی بیشتر نگاهی ایده آلیستی است که در آن انسان میتواند همه چیز را دقیقا همانگونه که هست بشناسد.
در حالیکه میدانیم اصطلاحاتی که به کار میبریم تا حدود زیادی ذهنی هستند و به محل زندگی، فرهنگ و حتی تفاوت های شخصی بستگی دارند.
رویکرد دوم میگوید احساسات را میتوان از منظر خاصی که مدنظر داریم تفسیر کرد. مثلا احساس می تواند بیشتر یا کمتر لذت بخش باشد یا باعث تحریک بالا یا پایین شوند. با ارزیابی احساسات از لحاظ درجه (لذت، تحریک) میتوان انواع مختلفی از واژهها را برای توصیف یک وضعیت در اختیار داشت (آرامش دلپذیر، کم تحرک، لذت بخش، بسیار محرک، ناخوشایند و…).
اگرچه در پاراگراف قبلی دو مکتب غالب فکری را عنوان کردم، اما جریان سومی نیز وجود دارد که احساسات را در قالب «پاسخ به یک وضعیت خاص» بررسی میکند. مثلا خوشحالی میتواند نتیجه ورود یک دوست یا موفقیت در یک مسابقه باشد.
در واقع در بسیاری از موقعیت ها وقتی شما به توصیف احساس خود میپردازید، در ذهن خود پیوندی میان آن موقعیت و موقعیتی شبیه به آن می سازید. مثلا هنگام دیدن یکی از دوستان خود، احساسی را بیان میکنید که قبلا هنگام دیدن همسر خود بعد از چند روز عنوان کردید. و به همین ترتیب به مرور دایره ای از تداعی ها را در ذهن خود میسازید.
این رویکرد به نظر می رسد عینیتر، سریع، اتوماتیک و نیاز به تلاش کمتری نسبت به زمانی که به دنبال کلمات دقیق برای توصیف وضعیت عاطفی خود هستید باشد. محدودیت این رویکرد این است که یک وضعیت ممکن است واکنش مشابهی را در همه افراد به دنبال نداشته باشد و برای همین هم آن را در میان روش های اصلی ذکر نکردیم.
وقتی برای اولین بار در مورد راه های مختلف طبقه بندی احساسات و مکتب های گوناگون آن خواندم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چرا باید حتما یکی از این روشها را بپذیرم؟ در حالیکه هر روش از دریچه خاصی به تفسیر احساسات ما میپردازد و گمان میکنم استفاده از هر دو (یا هر سه!) روش بسته به شرایط مختلف، بتوانند برای ما مفید باشند.
چگونه احساسات خود را گروهبندی کنیم؟
احساسات را میتوان از منظر هستی شناختی، هدف یا جهت (معطوف به خود یا دیگری) در در دسته های مختلف قرار داد. وقتی در مورد احساسات صحبت میشود، نخستین بحث این است که این احساسات در ابتدای زندگی یا به تدریج در طول دوران کودکی ظهور می کنند؟ به عبارت دیگر احساسات را میتوان از نظر هستی شناختی در دو گروه قرار داد: احساسات اولیه و ثانویه.
احساسات اولیه دارای ریشههای زیست شناختی هستند و میان انسان و حیوان مشترک میباشند. احساسات اولیه در تمام فرهنگها وجود دارند و به زمینه های اجتماعی وابسته نیستند.
این احساسات بین 1 تا 9 ماه پس از تولد به مرور ظاهر می شوند. در این دسته، ما خشم، ترس، انزجار، شادی، غم و اندوه و تعجب را میبینیم. به نظر میرسد که احساسات اساسی احساساتی هستند که نوزاد را قادر به ارتباط با محیط برای بیان نیازها و حفظ بقای خود میکنند.
در مقابل، احساسات ثانویه از 18 ماهگی به بعد به تدریج در کودکان شروع می شود، و احتمال بیشتری دارد که متاثر از فرهنگ، جامعه و تربیت باشند. احساسات ثانویه از مناظر گوناگون به چند دسته تقسیم می شوند: به خود فرد اشاره می کنند یا به دیگران معطوف هستند؟ ماهیت اجتماعی یا اخلاقی دارند؟ مربوط به گذشتهاند یا آینده؟
احساسات ثانویه، شناخت سختتر…
احساسات ثانویه عینیت و وضوح کمتری دارند و آنها را مانند احساسات اولیه نمیتوان در دسته های مشخص قرار داد. این احساسات ترکیبی از احساسات اولیه با درجات مختلف هستند که در شرایط خاص ظاهر میشوند.
مثلا ناراحتی را میتوان ترکیبی از خشم و غم دانست که درجه تقریبا پایینی دارد. افراد معمولا در شناخت احساسات ثانویه و دسته بندی کردن آنها مشکل دارند.
یک مثال رایج در این جا وجود دارد که احساسات اولیه را تحت عنوان رنگ های اصلی ( قرمز و آبی و سبز) در نظر گرفته و احساسات ثانویه را مانند رنگهای مخلوط از آنها به حساب میآوریم. مثلا زرد (احساس ثانویه) مخلوطی از آبی و سبز (احساسات اولیه) میباشند. همچنین مثلا میتوانید با مخلوط کردن سبز با آب، سبز کمرنگ بسازید.
شناسایی احساسات ثانویه بنا به دانش شما از احساسات و همچنین میزان تلاش برای خودکاوی بستگی دارد. مثلا یک فرد عادی با مشاهده سرسری پر طاووس، ممکن است آن را آبی بنامد (در حد شناخت یک احساس ساده اولیه)، اما یک نقاش با نگاهی عمیق رنگ فیروزهای را به آن نسبت دهد (شناخت دقیقتر احساس به عنوان احساس ثانویه)
همانطور که در این مقاله اشاره شد، شناخت احساساتمان با تمرین و دقت امکان پذیر است و این شناخت میتواند ما را به خودمان و آنچه درونمان میگذرد آگاه سازد. خودآگاهی و شناخت بیشتر خود، در کنترل و جهت دهی احساساتمان ما را یاری میدهد.